ترس و چسب

ساخت وبلاگ
من همیشه از مردم دوری میکردم ولی باید به طرفشان میرفتممن همیشه از آدمهای چیپ فرار میکردم ولی باید به طرفشان میرفتممن همیشه بدنبال کمال بودم ولی باید از چیزهای پست و مضخرف هم لذت میبرممن همیشه ترسیده ام و فکر آینده بودم اما باید شجاع میبودم و به سیم آخر هم میزدممن همیشه با کم ها و نا کارآمدی سر ناسازگاری داشتم اما باید خودم هم ناکارامد بودممن همیشه سعی داشتم برنامه ریز باشم و اما باید عمدا بیفکر هم میبودممن همیشه بدنبال عدل بودم ولی باید میفهمیدم این کمالگرایی است و کمالگرایی یعنی توهم من همیشه منتظر بودم حقم را بمن بدهند اما باید میفهمیدم که که این انتظار احمقانه ای است. ... + نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 10:46 توسط من  |  ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 19:25

فیلم جوکر را دیدم (2019). بسیاری از سوالاتی که در ذهنم بود جوابش را پیدا کردم. فهمیدم مادرم چه موجودی است. همیشه به او احترام میگزاشتم. بهترین موقعیت زندگی ام را که سالها برای رسیدن به آن رنج و خفت تحمل کرده بودم، برایش رها کردم تا به نزدش بیایم و او مثلا از من راضی باشد. اما فهمیدم همیشه با ابراز محبت یا ایجاد ترس از من سو استفاده کرده است. همیشه ابراز داشته که چقدر مرا دوست دارد یا مرا دیگر دوستت ندارم تا به هدفش برسد. به عنوان نمونه، از بچگی مرا جاسوس پدرم قرار داده بود و گاهی با پرخاشگری مرا وادار به اینکار میکرد. بزرگتر که شدم زورش بمن نمیرسید و از درِ ترسهای آن دنیایی وارد شد. دائم با گفتن اینکه فرزندی که عاق والدین شود و مادر شیرش را حلال نکند چه بلاهایی سرش می آید یا اینکه اگر دل مادر را بدست نیاوری هیچوقت در زندگی موفق نمیشوی. این بود عصاره مکتب تربیتی مادرم: ایجاد ترس و فقدان آرامش در فرزندانش. بزرگ شدم و با اینهمه فداکاری هیچ معجزه ای که مادرم همیشه قولش را میداد اتفاق نیفتاد و فقط اعصاب و روانی داغان محصول فرزند نیک بودن بود. پیر شده ام تا اینکه فیلم جوکر و سو استفاده والدین از فرزند را در آنجا دیدم. یکباره از خواب بیدار شدم، هرچند دیر. از پرستش مادر دروغگویم دست برداشتم. مادری که همیشه سورس نگرانی، اضطراب و بدبختی برایم بود و آرامش و خودش-بودنِ فرزندش برایش اهمیتی نداشت. اکنون به تغییر شکلی دیگر دست زده است. از ایجاد ترس های عاقی و شیری نا امید شده و در تماس های تلفنی صدایش را ضعیف و رنجور میکند، ترفند جدید: ایجاد حس ترحم.تازه فهمیدم همه این تغییر شکلها برای سواری گرفتن بوده و اصلن بچه دار شدنش هم فقط بمنظور داشتن یک برده بود که از کودکی تا پیری اش در خدمتش باش ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 19:25

هر چه به آن وابستگی و تعلق پیدا کینم و نشود رهایش کنیم میشود تله ای یا دامی. کلیپی در اینترنت دیدم که از دامی برای میمونها می گفت و رها شدن از همه وابستگی ها. چقدر زیبا بود. فیلمش را هم دیده بودم. یک نارگیل خالی یا شاید کوزه ای را که سوراخی به اندازه دست میمون دارد با میوه ای در درون آن، در جایی قرار میدهند. میمون دستش داخل میرود و میوه را در دستش میگیرد اما مشتش دیگر از آن نارگیل خالی بیرون نمی اید. میمون هم میوه را رها نمیکند تا دستش راحت بیرون بیاید. تله های زندگی اینگونه اند. هر چیزی که نتوانیم از آن آزاد باشیم قفس و تله ما را میسازد. باید به رئیسمان در اداره تکریم کنیم چون زن و بچه نون میخواهند. حرفمان را نمیتوانیم بگوییم چون فلانی ناراحت میشود. باید فیک شویم و مطالب جالب بگذاریم چون لایک میخواهم و لیست بلندی از میوه هایی که ما را میمون وار به تله می اندازد. چه خوب گفتهاند: غلام همت آنم که در این چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق گیرد آزاد است. + نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۲ ساعت 0:48 توسط من  |  ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 19:25

دیگر همه میدانیم زیاد حرف زدن معادل است با کم عمل کردن. اما چیز جدیدی که متوجه شده ام این است که زیاد فکر کردن و در ذهن با خود کلنجار رفتن هم معادل است با زیاد حرف زدن. زیادی فکرکردن و جنگ با خود واین و آن در ذهن هر چند یا خروج صدا از حنجره مصادف نیست اما نوعی از حرف زدن است، حرف زدنی ذهنی که مانند حرافی، تصمیم گیری و عمل را ضعیف میکند. + نوشته شده در پنجشنبه پنجم آبان ۱۴۰۱ ساعت 12:37 توسط من  |  ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 44 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 18:59

مهاجرت را نوعی تغییر وضعیت یا حرکتی رو به جلو میدانستم. اما اکنون فکر میکنم که مهاجرت نوعی عقب نشینی، پس رفت، فرار و عدم تحمل رنج است. 

+ نوشته شده در شنبه پنجم مهر ۱۳۹۹ ساعت 21:21 توسط من  | 

ترس و چسب...
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 10:38

آدمها عادت دارند به گذشته رجوع کنند حتی وقتی نفعی برایشان ندارد مثلا خاطرات دردناک گذشته را بیاد آورند یا شرمساریهایشان را در ذهن مرور کنند. برای گذشته علومی هم دایر شده است مثل باستانشناسی و تاریخ. در باستانشناسی اسکلت پوسیده یک انسان چند هزار سال پیش را که پیدا میکنند کلی ارزش پیدا میکند اما اگر همان آدم زنده بود شاید ارزشی نداشت چون اصلا نمیدانست حمام چیست و شاید بدنش بوی گند میداد. دندانهایش کثیف بود و بوی دهانش نوعی سلاح کشنده بود چون قرار بود مسواک قرنها بعد اختراع شود. هرچیز که از دست رفت، کم بود یا به سختی بدست آمد ارزش پیدا میکند. علم باستانشناسی هم بر همین منوال است. اینکه با کلی کاوش بفهمیم توالت فلان اقوام باستانی چه بوده است و کلی در موردش کتاب نوشته و از اهمیت آن سخن بگوییم، بر اساس همین نوع ارزش یافتن است و گاهی برایم تعجب آور است، و باید گفت که چه؟!! هر سفال شکسته ای که ارزش به‌به و چهچه ندارد. مثلا بگوییم این سفال برای ده هزار سال پیش است. اصلا شاید از  آن ظرف سفالی بعنوان سنگ مستراح استفاده میکردند و بعد آن را خالی میکردند اما حالا به عنوان یک اثر باستانی در فلان حراجی با قیمتی بالا به حراج گذاشته شده شود. بنابراین کرم انگولک کردن گذشته یا غوطه ور شدن در افکار گذشته، هرچند بیمنطق یا مخرب باشد، در وجود ما هست. تاریخ که کارش یادآوری گشته است اما مفید است که باز دوباره اشتباهات را تکرار نکنیم و تجربه را دوباره تجربه نکنیم.  + نوشته شده در سه شنبه چهارم آذر ۱۳۹۹ ساعت 12:45 توسط من  |  ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 10:38

من همیشه ترسیده ام. بجه که بودم برادرم من را از جن میترساند و از آزار من لذت میبرد. خب چه شد؟ سه بار جنها به سراغ من آمدند. ترس بعدی کتکهای پدرم بود که سالها ادامه داشت. یکبار در بچگی به پدرم گفتم که روزی بزرگ میشوم و من تو را کتک خواهم زد. این اتفاق افتاد اما بیشتر برای من عذاب وجدان آورد. هر چند پدرم آنچنان که من قولش را به او داده بودم و حقش بود، کتک نخورد. ترس بعدی آبرو بود: محصولی از پدر و مادرم. این دو ترسو همواره از همه چیز واهمه داشته و دست به عصا رفتار میکردند. این بیخردها این رفتار را بمن هم منتقل کرده یا بهتر بگویم در مغز من حک کردند. برای این دو آبرو، که چیزی نیست جر مطابق میل دیگران زندگی کردن، مهمترین افتخار یا تاکید زندگی نکبت بارشان بود. ترس بعدی بعد از ورود به مدرسه بوجود آمد. هر روز با تلفظ غلط نام فامیلی ام در مدرسه مسخره میشدم. در هر حضور و غیاب یا هر جایی که نام من خوانده میشد دلهره شروع میشد چون تمسخری قرار بود اتفاق بیفتد. شهامت تغییر نام در قبیله من نبود. این تمسخر که سالها طول کشید مرا از نسل انسان بیزار و دور هم کرد. ترس بعدی شاگرد زرنگ نبودن بود. در آن مدارس سیاه که ناظم و معلمان فرقی با چوب خشک نداشتند و شاگردان آزار رسان را توجهی نمینمودند، باید شاگرد زرنگ هم میبودم. پدر و مادری که فقط فکر آبرو بودند شاید نمره خوب داشتن بچه شان هم نوعی آبرو بود وگرنه ایندو بیفکرتر از این بودند که بدانند نیازهای واقعی فرزندشان چیست یا اصلا در مدرسه چه مشکلی ممکن است داشته باشند. ترس دیگر من در طرح کاد اتفاق افتاد. این طرح بیفایده اینروزها وجود ندارد. بر اساس این طرح دانش آموزان دبیرستان باید یک روز در هفته در یک مغازه بیگاری میکردند تا مث ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 260 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 10:38

اگر خودمان نباشیم میشویم خودِ دیگران. "من" باید مهمترین چیز برای ما باشد. حس من، خواسته من و آسایش "من" باید بر دیگران ارجحیت داشته باشد. شکسته نفسی و تواضع دشمن ما هستند. پایم را دراز نکنم چون فلانی ترس و چسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 87 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:50

مدتهاست این احساس را دارم که روی تخته مرده شورخانه دراز کشیده ام و تنها منتظر مردهشور هستم که بیاید مرا بشورد و مراسم کفن و دفن را به اتمام برساند. این است زندگی هر روز من

ترس و چسب...
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 87 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:50

تا زمین کَنده نشود عمیق نمیشود. آدمی هم همین است باید خورده و کنده شود تا عمق پیدا کند. غمها و رنجها اینکار را میکنند. زمینی که دائم بروی آن آشغال ریخته شود رفیع نمیشود. اگر بروی زمین خاک ریخته شود تپه و بلندی ایجاد میشود. اگر انسان به معلوماتش بیفزاید انسانی پُر و رفیع میشود. 

ترس و چسب...
ما را در سایت ترس و چسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegisagi2 بازدید : 116 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:50